آب دهان گوزن: موی تو چون لعاب گوزنان شده سپید دیوانت همچو خشم غزالان شده سیاه. خاقانی. ، لعاب گاو. کنایه از روشنی و سفیدی صبح باشد. (برهان) : بر کوه چون لعاب گوزن اوفتد به صبح هویی گوزن وار به صحرا برآورم. خاقانی. ، کنایه از برف و شبنم، کنایه از روشنی آفتاب و برق. (برهان) ، لعاب شمس: گو ز تف تیغ تو زهرۀ شیران نگر آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست. خاقانی. ، نوعی از تریاک (؟) سفیدفام که بر کوه و کاه و مانند آن نشیند. (برهان)
آب دهان گوزن: موی تو چون لعاب گوزنان شده سپید دیوانت همچو خشم غزالان شده سیاه. خاقانی. ، لعاب گاو. کنایه از روشنی و سفیدی صبح باشد. (برهان) : بر کوه چون لعاب گوزن اوفتد به صبح هویی گوزن وار به صحرا برآورم. خاقانی. ، کنایه از برف و شبنم، کنایه از روشنی آفتاب و برق. (برهان) ، لعاب شمس: گو ز تف تیغ تو زهرۀ شیران نگر آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست. خاقانی. ، نوعی از تریاک (؟) سفیدفام که بر کوه و کاه و مانند آن نشیند. (برهان)
کنایه از شراب لعلی انگوری باشد. (برهان). کنایه از شراب سرخ است. (آنندراج) : لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور زین فلک زمرّدین بهر چه مار میخوری. خواجه سلمان (از آنندراج). ، کنایه است از اشک خونین: گر چو چنگم در بر آیی زلف در دامن کشان از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند. خاقانی
کنایه از شراب لعلی انگوری باشد. (برهان). کنایه از شراب سرخ است. (آنندراج) : لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور زین فلک زمرّدین بهر چه مار میخوری. خواجه سلمان (از آنندراج). ، کنایه است از اشک خونین: گر چو چنگم در بر آیی زلف در دامن کشان از مژه یک دامنت لعل روان خواهم فشاند. خاقانی